top of page

خاطراتی از قیام بهمن۱۳۵۷ در شهر مریوان


عبداله کهنه پوشی (شیخ عزیز)

(خاطراتی از قیام بهمن۱۳۵۷ در شهر مریوان، ماجرای ملحق شدن ارتش و خلع سلاح شهربانی)

در روز ۲۱ بهمن در سطح شهر مریوان شایع شد که ارتش قصد دارد از پادگان به شهر بیاید و به مردم ملحق شود. شایعه ازطرف مکتب قرآن وطرفداران مفتی زاده پخش شده بود و این دارودسته ها در جریان قیام بطور مخفیانه با پادگان شهر در ارتباط بودند. همزمان با پخش این خبر تبلیغات وسیعی برای آماده کردن مردم و استقبال از ارتش براه انداختند و میگفتند باید به استقبال ارتش برویم و سر بازان را گل باران کنیم.


جمعی زیادی از فعالین چپ و کمونیستهای شهر همان شب تشکیل جلسه ای دادیم تا در مورد این ماجرا وچگونگی برخورد به آن تصمیم گیری کنیم. نتیجه جلسه این شد که ما هم در این حرکت مردم شرکت فعال میکنیم و با توجه به اینکه مردم در حال قیام هستند و تا امروز همین ارتش ازاین مردم کشتار کرده و می خواهند با این تبلیغاتها و باگلباران کردنش نسبت به آن در میان مردم توهم ایجاد کنند باید جلو این توهم پراکنی را گرفت و مهم تر اینکه مردم به اسلحه نیاز دارند.

نکته ای کوتاه در مورد این جمع که در دنیای واقعی بخشی از جوانان چپ و فعالین کمونیست شهر بودند. قدرت و نفوذ چپ در شهر مریوان، هژمونی آن در جریان قیام تجربه بسیار جالب و خاطرات فراموش نشدنی یک دوره تاریخی مهم در مبارزات مردم این منطقه علیه نظام شاهنشاهی و ارتجاع محلی است.


با اتکا به حمایت توده ای از چپ در مریوان و فضای انقلابی و رادیکال قیام، بطور واقعی در روزهای قیام فرصتهای زیادی بود که میتوانستیم با تصمیم های درست و بموقع خود فضای انقلابی شهر و حومه آن را گسترش و مستحکم تر کنیم. بر این اساس٬ قرار شد٬ در راه پیمایی که ظاهرا جماعت اسلامی مفتی زاده فراخوان دهنده آن بودند٬ شرکت کنیم. در فرصت مناسب بطور غافلگیرانه به داخل ماشینهای ارتش بپریم و شعار خلع سلاح آنها را بدهیم و اسلحه هایشان را از دستشان بگیریم. برای اجرای آن باید دوستان قابل اعتماد روابط پیرامونی مان را در مورد نقشه وچگونگی اجرای آن با خود همراه میکردیم. فردای آن روز بسرعت دست بکار شدیم و نیرو جمع کردیم. عصر همان روز از مرکز شهر و مسجد جامع همراه با جمعیتی از جوانان پر شور به سمت مسیر و به طرف پادگان براه افتادیم. جمعیت مرتب شعار میدادند وقتی از چهار راه میدان شبرنگ رد شدیم متوجه در گوشی صحبت کردن و پچ و پچ طرفداران مفتی زاده و مکتب قرآنی های اسلامی طرفدارشان شدیم. آنها ازاینکه شعارهایشان از طرف شرکت کنندگان در ان حرکت تکرار نمی شود خطر را حدس زده بودند. متوجه شدند برنامه و خواست مردم در جهت آنها به پیش نمی رود و کنترلی بر اوضاع ندارند. از حال و هوای جمعیت و شعارها پیدا بود که نقشه آنها و گلباران کردن ارتش ممکن است به پیش نرود و اتفاق دیگری رخ دهد. هنوز تظاهرات به گرمی ادامه داشت که به ارتش خبر داده بودند که برنامه را بهم بزنند و بطرف شهر حرکت نکنند. همزمان به شرکت کنندگان در آن حرکت گفتند که ارتش برنامه آمدن بشهر را به روز دیگری موکول کرده است. با شنیدن این خبر جمعیت با سر دادن شعار به طرف شهر بر گشت.


در کل این ماجرا رفیق فواد مصطفی سلطانی که همراه ما بود. او که همیشه با تصمیم گیری های بموقع وسریع اش مشهور بود در همان موقع پیشنهاد جدیدی را مطرح کرد و بصورت تک تک و در گوشی به تعدادی گفت: نباید این نیروی پرشور ومصمم را دست خالی به شهر بر گردانیم و باید برویم شهربانی شهر را خلع سلاح کنیم. مسئله اینکه چگونه جمعیت را به طرف شهربانی که در مسیر راه بود هدایت کنیم، موضوع شد. باز هم از طرف فواد مشکل حل شد او گفت به بهانه سر کشی از زندانیان و طرح ملاقات و آزاد کردن آنها میشود این جمعیت را بطرف شهربانی هدایت نمود. شعار ملاقات با زندانیان به محور و شعار اصلی جمعیت تبدیل شد و به طرف شهربانی شهر حرکت کردیم. وقتی نزدیک شدیم دیدیم پاسبان ها همه مسلح و سنگر بندی کرده و در سنگرها آماده تیراندازی هستند و رئیس شهربانی از در بیرون آمده و به طرف جدول آمد و در آنجا ایستاد و رو به جمعیت گفت اگر چنانچه از جدول که در چند متری پاسگاه پلیس بود بیشتر پیشروی کنید، فرمان تیر اندازی داده ام و بخاطر اینکه خون کسی ریخته نشود خواهشمندم اینور جدول نیائید. موضوع زندانی ها را مطرح کردیم و گفتیم: در سطح ایران حتی یک زندانی در زندانها نمانده٬ تنها در این شهر خراب شده ما نباشد. برای جوشاندن خشم جمعیت و سنگین کردن جرم و راضی کردن رئیس شهربانی و همچنین متزلزل کردن پاسبانها گفتیم: در سطح شهر شایع شده که آنها را کشته اید و ما آمده ایم تا آنها را اگر چنانچه زنده هستند ملاقات کنیم. متعاقبآ فرمانده شهربانی وقتی اتهام را سنگین احساس کرد و آینده اش را در خطر دید تعادل روحی خود را از دست داد و با لکنت زبان به خواهش وتمنا افتاد و قبول کرد سه نفر بعنوان نماینده جمعیت به داخل حیاط شهربانی بروند و زندانیها را ملاقات کنند. هنوز واقعآ من نمی دانم که آیا اصلآ زندانی وجود داشت یا فقط بهانه بود اما بهر حال سه نفر نماینده که یکی از آنها رفیق فوآد بود با زرنگی و روش پیش بینی شده ای به داخل رفتند که رئیس را پشت سر خود انداخته و راه ورود باز گشت مجدد رئیس شهربانی بداخل حیاط را سد کردند. جمعیت از این فرصت استفاده کرده و به طرف در ساختمان شهربانی هجوم بردند. رئیس شهربانی در میان مردم گیر کرد و ارتباط او با پاسبانها قطع شد و وقایع بقدری سریع بود که مجال تیراندازی را از پاسبانها گرفت. ابتکار چنین عکس العمل سریعی بیشتر از طرف تعدادی که از ماجرا خبر داشتند انجام گرفت و نگران آن بودیم نکند توطئه ای در کار باشد و فواد هم به سرنوشت محمد حسین کریمی که در چنین ماجرائی و در جریان خلع سلاح شهربانی سقز جان باخت دچار شود. این حرکت نیروی کل جمعیت را برای خلع سلاح شهربانی بحرکت انداخت. در هجوم اول حیاط شهربانی پر از جمعیت شد، فورآ تعدادی از پله ها بالا رفتیم وقتی معلوم شد مجال هر نوع تحرک را عملا از آنها گرفته ایم٬ فواد روی پله ای رفت و شعار( ئه سلحه هی مله ته) اسلحه مال ملت است، را سر داد فورآ اولین اسلحه را من از دست پاسبانی گرفتم و خلع سلاح شروع شد. سپس تمام پرسنل را خلع سلاح کردیم. در این ماجرا تعدادی از مردم با کلت کمری مسلح بودند و تعدادی هم پیشنهاد کردند که در اطراف شهربانی سنگر بگیرند و اگر آنها تیر اندازی کردند نیروی مسلح ما هم متقابلآ تیر اندازی کنند. اما ماجرا آنقدر هشیارانه و سریع پیش رفت که چنین اتفاقی رخ نداد.


درحین خلع سلاح و تسخیر شهربانی یک نوع سازماندهی خود بخودی شکل گرفت که هر فرد و گروهی به دنبال اسناد و وسائل مورد علاقه خود و به دست آوردنشان بودند. دراین ماجرا طرفداران مفتی زاده و مکتب قران و طرفداران گروهای اسلامی وقتی دیدند که برای ریش آمده اند اما سبیل را هم باخته اند و کار از گلباران ارتش به خلع سلاح شهربانی ختم شد، عصبانی و سر افکنده بودند. اتفاقی که آنها نه تنها نمیخواستند چنین بشود، حتی پیاده نظام وسیاهی لشکر آن شده بودند٬ هاج واج و خشمگین نظاره گر اوضاع بودند اما کاری از دستشان ساخته نبود.


هنگامی که من اسلحه را از دست پاسبانی گرفتم و به قصد محافظت از جمعیت خواستم از در خارج شوم و سنگر بگیرم گروهی از آنها به طرف من هجوم آوردند خواستند اسلحه را از دستم بگیرند. درگیری بین من و آنها شروع و من باکلت کمری ام آنها را تهدید کردم اما کوتاه نیامدند و به هرشکلی می خواستند اسلحه به دست کمونیستها نیفتد. در این گیر و دار رفقای خودمان متوجه شدند و به آنها حمله کردند. یکی ازآنها به من آویزان شده بود و کوتاه نمی آمد یکی از رفقایمان انگشت شصت فرد مفتی زاده ای را گرفت و آنقدر فشار داد تا انگشتش شکست و یک سیلی محکم به او زد ماجرا تمام شد. بدین ترتیب اولین اقدامات آنها در حمایت از ارتش و اسلامیها با اقدام انقلابی مردم شهر٬ با ناکامی و شکست مواجه گردید و دست از پا درازتر به خانه هایشان باز گشتند.

نا گفته نماند رفیقی که این اقدام جسورانه را انجام داد اکنون در اروپاست و هیچ ملاحظه ای برای آوردن اسمش نیست فقط شاید خودش راضی نباشد اسمش آورده شود. متعاقبآ ما اسلحه های بدست آمده را به دهقانان دارسیران که ازطرف مالکین مورد تهدید بودند دادیم تا از خود محافظت کنند.

عبداله کهنه پوشی (شیخ عزیز)

۲۷ فوریه ۲۰۰۸


Комментарии


bottom of page