سال ١٣٣٧، رفیق جان باخته کاک فواد مصطفی سلطانی همراه با رفیق گرامی کاک رشاد از روستای «آلمانه» از توابع مریوان جهت ادامه تحصیل بە شهر سنندح آمدند و در مدرسه چهارم آبان واقع در محله «قطارچیان» ثبت نام کردند، همزمان من نیز با کاک فواد و کاک رشاد در همین
مدرسه و در کلاس پنجم هم کلاس بودیم. این عزیزان با محیط مدرسه و دانش آموزان این کلاس اساسآ آشنائی نداشتند و به همین دلیل در اوایل احساس غربت میکردند فواد و رشاد در نزدیکی مدرسه چهارم آبان و در خانه ی اجاره ای زندگی می کردند.
رئیس مدرسه چهارم آبان آقای «ضیایی» تصمیم گرفت که کاک فواد و کاک رشاد را به کلاس چهارم ابتدایی برگرداندند تا بتوانند خود را با شرایط کلاس و مدرسه وفق دهند و بعد به کلاس پنجم برگردند؟ معلم کلاس چهارم فردی بود بنام آقای قادر مرزی که بعد از یک هفته با عصبانیت و با صدای بلند درب کلاس ما را باز کرد و خطاب به معلم ما گفت «این دو پرفسور را چرا به کلاس من فرستادید اینها نه تنها ازعهده دروس کلاس پنجم بر خواهند آمد بلکه از همه همکلاسی هایشان با سواد تر هستند.» سپس کاک فواد و کاک رشاد را به داخل کلاس فرستاد و به این ترتیب آنها دوباره به کلاس ما برگشتند.
این رفت و برگشت از نظر روحی دست آورد ارزنده ای برای این دو همکلاسی ما را به همراه داشت و همه ما آگاهانه احترام خاصی برای آنها قائل بودیم هر گاه معلم ما مسئله ای را توضیح میداد و طبق معمول سوالی را مطرح میکرد اولین کسی که دست بلند می کرد و جواب میداد کاک فواد بود و جواب ایشان برای معلم ما قانع کننده و در ضمن تعجب آور بود.
کاک فواد هیچگاه عصبانی نمی شد به کلاس ششم که آمدیم اغلب مشکلاتی که در رابطه با دروس مختلفی که داشتیم از ایشان می پرسیدیم وی نیز با حوصله و آرامش برایمان توضیح میداد، احترام و ارج نهادن به کاک فواد امری عادی بود بنظر من بخشی از شخصیت و اتوریته معنوی کاک فواد در دوران فعالیت سیاسی ایشان در مدرسه چهارم آبان شکل گرفت، به نحوی که به دست آورد ارزنده و بنیادی برای آینده کاک فواد در دوران فعالیت سیاسی وی منجر شد. خود کاک رشاد مطلع هستند که هیچگاه همکلاسی های ما به آنها بی احترامی نکردند این ارج نهادن دوطرفه بود.
در سال ۱۳۳۹، بعد از پایان دوره ابتدایی اغلب ما همراه با کاک فواد و کاک رشاد در دبیرستان رازی واقع در خیابان فردوسی روبروی هتل آبیدر ثبت نام کردیم من با کاک فواد در یک کلاس بودم از همان هفته های اول کاک فواد بدون هیچ گونه توقع و انتظاری مورد توجه همکلاسی های خود و معلم های ما قرار گرفتند، بدون اغراق ایشان جوانی خوش قلب، متین و متفکر بود. کاک فواد قبل از آنکه به شخصیتی سیاسی ارتقاء یابد در میان همکلاسی های خود جایگاه خاصی داشت، ایشان در آن دوران و در آن شرایط سنی در مقایسه با همکلاسی های خود آمادگی بیشتری برای قبول دروس روزانه را داشت.
در کلاس هشتم معلم زبان انگلیسی ما هراز چند گاهی علاوه بر تدریس کتاب درسی خودمان بخش کوتاهی از «رمان سفرهای گالیور» به زبان انگلیسی را در کلاس برای ما میخواند و توضیحاتی در این رابطه میدادند و بلافاصله سوالهایی را مطرح میکرد به غیر از کاک فواد هیچکدام از ما نه اینکه حرفی برای گفتن نداشتم بلکه سوالی هم نداشتیم، یکبار به کاک فواد گفت شما سوالی داشتید؟ ایشان جواب دادند من می توانم در رابطه با بخشی از سخنان شما در مورداین کتاب صحبت کنم؟ معلم ما گفت چرا که نه، کاک فواد بدون استفاده از کتاب شروع کرد به توضیح دادن بخشی از محتوای گفته های ایشان، معلم ما کاک فواد را تحسین کردند و به ما یادآوری کردند از فواد یاد بگیرید.
حین امتحان ریاضی نوبت اول تعدادی از همکلاسی های ما طبق معمول تقلب میکردند، نیم ساعتی از وقت امتحان گذشته بود که کاک فواد از جایش بلند شد و با صدای گرفته ای به دبیر ریاضی ما گفت من میخواهم تقلب کنم! همه ما شروع کردیم به داد و بیداد کردن و به فواد گفیم بشین و .... . معلم ما نزد کاک فواد رفت و بە شیوەای دور از شئونات معلمی و ضوابط آموزشی بە کاک فوآد اعتراضی نامحترمانە و شدید کردند.
همه ما از جایمان بلند شدیم و به معلم خودمان اعتراض کردیم که چرا این چنین به فواد برخورد کردید؟ چرا ما تقلب میکنیم جرأت ندارید حرف بزنید در حالی که فواد احتیاجی به تقلب کردن ندارد، چرا این رفتار را با ایشان کردید، وی گفت بە این خاطر بە فواد اعتراض شدید کردم تا مثل شما نشود.
با فواد صحبت کردیم که چرا این کار را کردید ایشان جوابی به سوالات ما ندادند، بعد از چند روز معلم ریاضی ما از از کاک فواد عذرخواهی کرده بود.
بعد از اتمام دوران دبیرستان کاک فواد به دانشگاه رفت و بعد از اتمام دوران دانشگاه در سال ١٣۵۳، در هنرستان صنعتی سنندج شروع بە تدریس کردند من نیز به عنوان دبیر ورزش هنرستان صنعتی با ایشان در هنرستان همکار بودم، روز ۲۸ مهر ماه ۱۳۵۳، من همراه با آقای رزم آرا رئیس هنرستان صنعتی و معاون ایشان در دفتر هنرستان بودیم من از پنجره دفتر هنرستان ماشینی را دیدم که در فاصله بین زمین والیبال و بسکتبال پارک کرد به آقای رزم آرا گفتم این ماشن چرا آنجا پارک کرده است؟ بلافاصله متوجه شدیم که این ماشین متعلق به «ساواک» است دو نفر پیاده شدند و آمدن به دفتر هنرستان، من یکی از این دو نفر را می شناختم وی کشتی گیر بود و در ضمن کارمند اداره ساواک که محل کار آنها روبروی مسجد جامع سنندج بود. این فرد «مهدی افراشته» نام داشت و یکی از معاونین ساواک بود، به آقای رزم آرا گفت، ما چند دقیقه ای با آقای مصطفی سلطانی کار خصوصی داریم، در ضمن گفت من کارمند ساواک هستم. ایشان دفتردار هنرستان را به دنبال کاک فواد فرستاد و حین برگشت به دفتر وی به کاک فواد گفت، همراه ما به ساواک بیائید، کاک فواد در کمال خون سردی با چهره آرام و در عین حال با اعتماد بنفس گفت، بفرمائید.
بعد از دستگیر توسط ساواک ایشان را به زندان کمیته مشترک ساواک و شهربانی در تهران بردند و در «دادگاه»رژیم پهلوی به چهار سال زندان محکوم شد.
گرامی باد یاد و خاطره رفیق جانباخته کاک فواد مصطفی سلطانی و همرزمان ایشان. ۷/ ۹ / ۲۰۲۱
عکس کاک فواد مصطفی سلطانی، سال ۱۳۴۲ در شهر سنندج
コメント