top of page

دوران کودکی

در تاریخ ٢٣ بهمن سال ١٣٣٨ خورشیدی در خانوادە ما پسری بە دنیا آمد کە  امجد نامیدە شد.  امجد در  روستای آلمانە از توابع شهر مریوان بدنیا آمد و تا کلاس چهارم ابتدایی را در زادگاهش آلمانە بە مدرسە رفت. در اواخر شهریور ماە سال ١٣٤٩ طبق برنامەی والدین، مانند برادران بزرگتر، برای ادامە تحصیل راهی سنندج شد و در جوار آنها مرحله‌ی نوینی از زندگی خود را شروع و در دبستان سعدی ـ   محلە قطارچیان ـ سال پنجم ابتدایی را آغاز نمود.

این شیوە زندگی غیرە عادی برای کودکی ١٠ سالە کە می‌بایست فرسنگها دور از مهر و نوازش پدر و مادر، دور از خانە و کاشانە خود، دور از دوست و هم بازیهای ایام کودکی‌اش بسر برد، و می‌باست خود مسئولیت ادارە بخشی از زندگی‌اش را بر عهدە بگیرد، دشوار است. از سر گذراندن این دشواری زمان، تجربە و ممارست میخواست کە با گذشت زمان فراهم می‌شد.  امجد در آن فصای غریب و بیگانە ‌توانست گام بە گام بر  این دشواریهای ناشی از زندگی جدید فایق آید و خود را با محیط  پیرامونی و روابط جدید آن وفق دهد.

رضا و امجد از نظر سنی بە هم نزدیک و همیشە همکلاس بودەاند. تمام آن مراحل را با هم طی کردەاند و همین با هم بودنشان با آن سن و سال و در آن شرایط چە بە مانند برادر و چە رفیق  ـ برای هر دو ـ کمک بزرگی بود بە این خود وفق‌دهی و بە راە افتادن در جادە زندگی جدید. بود. در ضمن نمیتوان از  دلسوزی و احساس مسئولیت برادران بزرگتر و معلمین مهربان و صاحب خانەی مهربان و دوستداشتی استاد علی ورزندگان و مریم خانم اویسی در کوچە شاویسی در شمارە ١+١٢ در تسهیل این شرایط سخنی بە میان نیاورد، کە بە حق خود کمک درخور و شایستەای بودند.   

 در این زندگی محصلی گرچە  امجد سن و سالی نداشت اما خیلی زود نشان داد کە نسبت بە همە و همە چیز احساس مسئولیت داردو بە انحاء گوناگون این مهربانی و دلسوزی راابراز میدارد. با همان امکانات محدود زندگی محصلی برای تسهیل زندگی ابتکار و سلیقە از خود نشان می داد. روزی کە نوبت کار و آشپزی او بود آنچنان با دلسوزی  و مهربانی کارهایش را انجام می داد کە فضای گرم و دل پذیری برای همگی بوجود می آورد.

سال اول غربت با توجە بە اختلاف سطح معلومات عمومی، تفاوتهای فرهنگی و تربیتی با بچەهای همکلاسی مقیم سنندج بە سختی اما با موفقیت بە پیش رفت. امجد در میان همکلاسان و معلمان جایگاە معنوی شایستە خود را تثبیت کرد.

مدرسە راهنمایی خاقانی

سال تحصیلی ١٣٥٠ – ١٣٥١ اولین دورە سیستم آموزشی جدید و ناآشنا در ایران شروع شد. بعد از کلاس پنچم ابتدایی  دورە ٣ سالە  قبل از شروع دبیرستان در مدرسە راهنمایی تحصیل ادامە داشت. امجد در اولین دورە سیستم جدید بە مدرسە راهنمایی خاقانی در سنندج راە یافت. هر چند مطالب درسی بە نسبت سیستم قبلی تغییرات چشمگیری کردە بود، امجد این دوران را با موفقیت بە پایان رسانید. دورە دبیرستان بە رشتەهای جامع، نظری، کشاوزری، خدمات، صنعت تقسیم شدە بود. امجد با معدل بالا امکان انتخاب تمام رشتەها را داشت. اما انتخاب رشتە امجد در دبیرستان تحت تاثیر فضای سیاسی خانوادە در آندورە کە بە زندگی کارگران و زحمتکشان آشناشدن و تلاش برای رفتن بە میان آنها بود، قرار گرفت. بە همین خاطر رشتە صنعت را انتخاب کرد تا با آموختن کار فنی بعد از اتمام دورە تحصیلی همزمان با کار در میان زحمتکشان، آنها را بە مبارزە برای زندگی بهتری تشویق و آگاە کند. از آنجا کە برادرهای بزرگتر بعد از اتمام دبیرستان در سنندج برای ادامە تحصیل در دانشگاهها راهی شهرهای تهران و تبریز میشدند، امجد مسئولیت ادارە و سرپرستی برادرهای از خود کوچکتر را بە دوش گرفت کە با نهایت دلسوزی، صمیمیت و فداکاری در کنار تحصیل خود آنرا بە پیش‌برد. سر آنجام بعد از پایان دورە راهنمایی برای آموزش فنی و حرفەای با هدفی معین در هنرستان صنعتی سنندج ثبت نام کرد.

 

هنرستان صنعتی سنندج

امجد از سال ١٣٥٣ تا سال ١٣٥٦ در رشتە برق در هنرستان صنعتی سنندج بە تحصیل ادامە داد. در همین دوران بیشتر با افکار و مسایل سیاسی و ناعدالتیها و نابسامانیهای جامعە آشنا گردید. خود یکی از کسانی بود کە بە دلیل نبود امکانات درس و تحصیل در محل زندگی و در جوار خانوادە، مجبور بە تحمل محرومیت از عشق و مهربانی پدر و مادر شود و در دوران نوجوانی با مشکلات و سختیهایی دست و پنجە نرم کند و مسئولیت قبول کند.

این دوران از زندگی  امجد مصادف بود با حاد شدن مبارزات دهقانان روستای "دارسیران" از توابع مریوان بر علیە فئودالها کە رژیم شاە نیز مستقیمأ علیە مردم محروم و ستمدیدە "دارسیران" و حامی منافع فئودالها بود و بر علیه‌ مردم محروم "دارسیران" توطئه‌گری و مخالفت میکرد. در آن ایام چنین شیوەای از مبارزە با توجە بە خفقان و دیکتاتوری رژیم پهلوی خیلی حایز اهمیت و مورد توجە همه فعالین سیاسی و چپ در کردستان بود. تقریبأ روزانه‌ اخبار مبارزات و مقاومت این مردم، به‌ انحاء گوناگون میرسید و روزانه‌ امجد مبارزات آنها را بە شکل نقاشی و تصویر در می آورد. امجد و رضا با جمعی از رفقایشان از جملە عبداللە ذکریایی و رفیق جانباختە جلیل ذکریایی هستە مطالعاتی کتابهای سیاسی تشکیل دادە بودند. برای ارتقا آگاهی سیاسی و اجتماعی خود تشکیل هستە و بحث کردن دربارە محتوایی کتب و فیلمهای سینمایی ضرورت داشت.

دوران دبیرستان  امجد همراە با رشد آگاهی سیاسی، آشنایی با افکار چپ و ضرورت مبارزە علیە رژیم شاە است و همچنین در این دورە تحت تاثیر دستگیری و زندانی شدن کاک فواد و ارتباط با رفقا و روشنفکران انقلابی قرار گرفت و مبارزات خود را بر علیە رژیم شاە شروع نمود. تبعیضات در کردستان در مقایسە با شهرهای بزرگ و مرکزی ایران در امکانات و تجهیزات فنی هنرستان و تعداد دبیرهای توانا و متخصص در درسهای پایەای رشتە برق بە وضوح قابل مشاهدە بود.

بعداز دو سال امجد از آموزشهای و دستاوردهای علمی و فنی خودش در هنرستان راضی نبود. اگر در ابتدا بە قصد کارآموزی فنی و رفتن بە میان کارگران صنعتی هنرستان را در میان تمام رشته های دیگر انتخاب کرد در سال سوم و آخر هنرستان تصمیم بە ادامە تحصیلات عالی و رفتن بە دانشگاە گرفت. برای ارتقاء معلومات در درسهای پایەای مثل ریاضی و فیزیک و شیمی جبران فرصت از دست رفتە در هنرستان امجد کمر بە کاری نسبتا غیر ممکن بستە بود- همزمان در امتحانات نهائی شرکت  و بامعدل بالائی موفق به‌ اخذ دیپلم گردید، متعاقبا   در کنکور سراسری شرکت کرده‌ و دروازه‌ی دانشگاه‌ را در رشته‌ی مهندسی روستائی در همدان بر روی خود گشود و در چند دانشکده‌ی شهر های دیگر ایران نیز قبول شده‌ بود.

در تیرماە سال ١٣٥٧ موقعی کە زندانیان سیاسی زندان شهر سنندج بە رهبری داهیانە کاک فواد ٢٤ روز اعتصاب غذا کردند و تعداد زیادی از خانوادەها، دوست و آشنایان زندانیان سیاسی و طیف وسیعی از فعالین کومەلە و مردم شهرهای مریوان، سنندج در دادگستری شهر سنندج برای پشتیبانی و برآورد شدن خواستهای بر حق زندانیان سیاسی تحصن کردند و امجد در این تحصن شرکت داشتە وپلیس بە تحصن کنندەگان حملە کرد. این حرکت منجر بە اعتراضات خیابانی شد کە اولین بار بود مبارزە علنی و دستە جمعی در شهر سنندج پیش آمدە بود، امجد یکی از فعالین این تحصن و اعتراض بود.

ادامە تحصیل در رضائیە

  امجد در سال ١٣٥٧ بعداز اخذ دیپلم در هنرستان سنندج برای ادامە تحصیل در رشتە تربیت معلم فنی و حرفەای بە رضائیە رفت. این دورە از زندگی و تحصیل او مصادف با مبارزات تودەای مردم ایران علیە دیکتاتوری و خفقان رژیم پهلوی بود. درآنجا با تعداد زیادی از فعالین سیاسی و دانشجویان آذری و کرد آشنا شد کە در کنار هم در اعتراضات سیاسی دانشجویان شرکت فعال و چشمگیری داشتند. او فعال مبارزات دمکراتیک و انقلابی سالهای ١٣٥٧ و ١٣٥٨ در شهرهای رضائیە، سنندج و مریوان بود. روزی در اعتراضات مردم ارومیە شرکت داشت و روز بعد در مراسم استقبال از زندانیان سیاسی شهر سنندج فعال بود.

دوران قیام

 بعداز انقلاب  امجد بە مریوان برگشت و فعال تمام عرصەهای مبارزات تودەای و آزادیخواهانە مردم مریوان بود. در پاییز سال ١٣٥٧ مدتی برای کار و فعالیت سیاسی بە اهواز رفت و در  میان کارگران کار کرد، تجارب زیادی از رنج و مشقت کارگران بدست آوردە بود.  امجد فعالیت و همکاری تنگاتنگی با کمیتە دانشجویان و محصلین شهر مریوان داشت.

در روز ٢٣ تیر ماە سال ١٣٥٨ مردم شهر و روستاهای مریوان بە فراخوان شورای شهر مریوان، جریانهای سیاسی فعال در شهر، جامعە معلمین، کمیتە زنان مریوان و کانون دانشجویان و محصلین تظاهرات وسیعی علیە رادیو و تلوزیون که‌ به‌علیه‌ خلق کرد سم پاشی و زهر پراکنی میکرد، به‌ راه‌ انداختند. در پایان تظاهرات افراد مستقر در مقر پاسداران و مکتب قرآن بە تظاهرات کنندەگان تیر اندازی کردند. در لحظات اول سە نفر از تظاهرکنندگان شهید و عدە زیادی زخمی شدند. امجد همزمان کە قلب مهربانش مالامال از تاثر و نگرانی برای دوستان جانباختە بود فوری یکی از زخمیها را (ج- ع) را دوش گرفتە تا بە بیمارستان شهر برساند.

در کوچ اعتراضی شهر مریوان شرکت فعالی داشت وهمراە رفیق جانباختە  جلال نسیمی در کمیتەی تدارکات و تبلیغات اردوگاە کوچ اعتراضی  سازماندهی شدە بودند. کە شب و روز با موتوری کە داشت در فعالیت و رفت و آمد بین اردوگاە و شهر، اردوگاە و دهات اطراف ، اردوگاە و مارش راهپیمایی سنندج بە مریوان بود.

بعد از فرمان هجوم خمینی بە کردستان در مرداد ماە سال ١٣٥٨ و اعدام برادرانم کاک حسین و کاک امین در سوم شهریور ماە در پادگان مریوان و جانباختن کاک فواد در نهم شهریور ماە همان سال،  امجد مدتی در میان پیشمرگان کومەلە فعالیت داشت. از آنجا کە این واحد از پیشمرگان کومەلە همکاری نزدیک و تنگاتنگی با پیشمرگان اتحادیە میهنی در جنوب کردستان ( عراق) داشتند امجد نیز مدتی با آنها بودە و تا " شارباژیر" کردستان عراق نیز رفتە بود.  امجد از اعدام ٩ نفر از مبارزین و انقلابیون مریوان کە دو نفر از آنها برادرانمان کاک حسین و کاک امین بودند خبر داشت. اما از جانباختن کاک فواد بی خبر بود. البتە کە همه پیشمرگان از این خبر ناگوار و جانگداز مطلع بودند ولیکن بنا بە احساس مسئولیتی کە در قبال  امجد داشتند نهایت احتیاط را بە خرج دادە بودند کە بعد از زمینە سازی وی را از شهید شدن کاک فواد مطلع سازند. بعد از مدتی  امجد تصمیم می گیرد برای دیدار مادرم و خانوادە بە روستای آلمانە برگردد. نزدیک بە یک ماە از جانباختن برادران گذشتە بود و هنوز مهمان زیادی برای همدردی و همدلی با ما آنجا بودند. یک دفعە یکی از دوستان خانوادگی سراسیمە و مضطرب وارد شد و گفت  امجد برگشتە و از جانباختن کاک فواد خبر ندارد چکار کنیم؟ همگی نگران و دست و پای خود راگم کردە بودند کە چکار باید کرد؟ مادرم مثل همیشە مسلط و مقاوم اول همه عکسهای مربوط بە جانباختن کاک فواد را جمع کرد و گفت هیچ کس چیزی بە  امجد نگوید خودم او را در جریان می گذارم. همگی بە استقبال  امجد رفتیم.

اول بار بود بعداز جانباختن عزیزان همدیگر را می دیدیم طبیعی است همگی خیلی ناراحت و گریە و زاری و همدیگر را در آغوش گرفتە بودیم با این تفاوت کە ناراحتی امجد برای از دست دادن دو برادر، اما گریە و زاری ما برای از دست دادن سە برادر بود. بعد از مدتی مادر او را آرام کرد و از وضع کاک فواد پرسید. امجد گفت در این مدت خیلی دلم می خواست او را ببینم و از مریوان بە بانە و از بانە بە سردشت برای دیدارش رفتەام ولی هر جا کە می رفتم می گفتند در جای دیگری است. در ضمن خیلی کنجکاو بود گفت قبل از این کە خانە بیایم بە" تالەسوار" رفتەام بر مزار کاک حسین و کاک امین ولی قبر دیگری درست پهلو دست آنهاست و بە من گفتەاند جوانی است اهل روستا " آلمانە " خودش خواستە آنجا دفن شود. در این لحظە مادرم یکی از عکسهای کاک فواد را بیرون آورد و با این دو بیت شعر شروع کرد

مبارکی بێ بەرگی سپێ نۆ     دەورانی دونیا بەم لەونە مەبۆ

تۆ مەگەرە لە دڵ، دردی جوانی    بۆ کەس نەهاتووە ئاو لە زندەگانی

بعد توضیح داد آن قبر سوم قبر کاک فواد است و ماجرای جانباختن او را برای امجد تعریف کرد.

   از پاییز سال ١٣٥٨  امجد در تشکیلات مخفی رضائیە سازماندهی شد کە حرفەای بە  کار و فعالیت سیاسی و تشکیلاتی خود درآنجا ادامە داد و از آنجا در ارتباط نزدیک با تشکیلات کومەلە در تبریز و اشنویە بود. در مدتی کە  امجد در تشکیلات مخفی رضائیە بود یکی دوبار برای دیدار خانودە برگشت و بعدأ کە رژیم مناطق بیشتری را اشغال کردە بود ارتباط ، آمد و شد و دیدار مشکل شدە بود بخصوص در سرتاسر کردستان حملە و یورش خون آشامان جمهوری اسلامی وحشیانە ادامە داشت و تلفن و دیگر وسایل ارتباط جمعی خیلی کم بود و آن بخش ناچیز هم کار نمی کرد و کدهای تلفن بە کردستان را بستە بودند.

دستگیری  امجد

امجد در تشکیلات رضائیە فعالیت می کرد،  مدتها دور و بی خبر بعد از جانباختن سە برادر و این همه مصایب، خیلی نگران و دلواپس وضعیت خانوادە بودە. در اوایل خرداد ماە سال ١٣٦٠ کە تازگی کد تلفن کردستان باز شدە و امکان تماس گرفتن وجود داشتە، با خانوادە یکی از رفقایش کە با خانودە ما خیلی صمیمی و نزدیک هستند تماس می گیرد تا از طریق آنها خبری از وضعیت خانوادە خودمان پیدا کند. بە او می گویند کە یکی از برادران در سنندج زندگی می کند و تلفن دارد. بلافاصلە بە خانە برادر زنگ می زند و تصادفأ خواهر بزرگم دادە فایزە آنجا بودە با همگی حرف می زند و اطلاع پیدا می کند کە خواهرم و دختر عمویم برای معالجە قصد سفر بە تهران را دارند. بعد از گفتوگو قرار ملاقات را در بوکان می‌گذارند. در آن موقع هنوز بوکان آزاد بود و رژیم جمهوری اسلامی نتوانستە بود آنجا را تصرف کند و ما تعدادی از خواهر و برادران  کە پیشمرگ بودیم در آن منطقە فعالیت داشتیم. در بوکان همدیگر را ملاقات کردیم و بعد از یکی دو روز  امجد و خواهرم و دختر عمویم بە قصد معالجە راهی تبریز شدند.

روز اول بە رضائیە می روند و شب را نزد یکی از رفقای  امجد بسر می برند و روز بعد عازم تبریز می‌شوند و در هتل پارس اتاق می گیرند و بعد از کمی استراحت برای غذا خوردن بیرون می روند کە در خیابان رفیق عزیز و گرامی  هوشنگ توحیدی را می بینند. رفیق هوشنگ آنها را دعوت می کند کە بە خانەاش بروند آنها قبول نمی کنند و قرار می گذارند کە در رستوران همدیگر را ملاقات کنند. بعد از مدتی رفقای عزیز کاک هوشنگ و کاک سعید رحمانپور بە دیدارشان می روند بعد از مدتی دیدار و صحبت کردن آنها بە هتل بر می گردند. روز بعد رفیق هوشنگ در مرکز رادیولوژی آنها را ملاقات می کند و دوبارە محبت کردە و آنها را بە خانەاش دعوت می کند. خواهرم درخواست دیدار با  ماجد را از رفیق هوشنگ داشتە. از آنجا کە کاک ماجد در زندان با اسم دیگری و آذری زبان خود را معرفی کردە بود ما سعی داشتیم کە این خبر کمتر پخش شود تا کە جانیان جمهوری اسلامی او را شناسایی نکنند در نتیجە  دستگیری و زندانی شدن او را بە خانوادە هم نگفتە بودیم حتی خواهرم نیز بی خبر بود. رفیق هوشنگ می گوید بە خانە بیاید فردا می توانید کاک ماجد را ببینید. (تصور این است رفیق هوشنگ اطلاع داشت مسئلە مبادلە کاک ماجد با اسیران جمهوری اسلامی در زندان کومەلە در جریان است و بە این امید همچون چیزی را مطرح کردەاست)

روز هفتم خرداد در حدود ساعت یازدە ظهر بە خانە رفیق هوشنگ می روند کە رفیق عزیز و جانباختە "اسماعیل یگانە دوست" هم آنجا بودە است. رفیق هوشنگ چای درست می کند و بە  امجد می گوید من بە حمام بیرون می روم. اگر سە تک زنگ زدند دروازە را باز کن. رفیق اسماعیل هم برای خرید بیرون رفتە. بعد از یک ربع ساعت سە تک زنگ می زنند و  امجد در را باز می کند. یک مردبا پیراهنی آستین کوتاە و کیفی در دست خود را کارمند ادارە دارایی کە برای نوشتن مالیات آمدە معرفی می کند.  امجد می گوید کە من مهمان هستم اما از این مسئلە خیلی مشکوک و نگران می شود و خواهرم می گوید تو برو بیرون مبادا خطری باشد.  امجد می گوید هرگز این کار را نمی کنم من نگران امنیت رفقایم هستم. همزمان تعداد زیادی کاپش آمریکایی کە رفقای تشکیلات تبریز برای پیشمرگ های کومەلە تهیە کردە بودند در حیاط اویزان بودە و اسباب و وسایل خانە دیگری کە تخلیە شدە در حیاط بودە است. بعد از مدتی کوتاە هم کاک هوشنگ و هم کاک اسماعیل بر می گردند و کاک اسماعیل شروع بە غذا درست کردن می کند و کاک هوشنگ چای می آورد و امجد آمدن آن مرد و شکاکیت خود را تعریف می کند و آنها می گویند آمدن مامورین دولتی عادی است. هنوز چای صرف نشدە دوبارە بە همان شیوە زنگ می زنند و رفیق هوشنگ در را باز می کند همان مرد و تعداد خیلی زیادی پاسدار وارد حیاط میشوند و حیاط را محاصرە می کنند و مرد " مامور دارایی " شروع بە بازدید و تفتیش اتاقها می کند. بلا فاصلە رفیق اسماعیل می گوید این خانە من است و مسئولیت همه چیز بە عهدە من است و اینها مهمان هستند. کاک هوشنگ برای از بین بردن مدارکی کە همراە داشتە  بە توالت می رود. "کارمند دارایی" از پاسدارها عصبانی می شود کە چرا گذاشتەاند او بە توالت برود. دختر عمویم و رفیق اسماعیل را با هم و رفیق هوشنگ و  امجد و خواهرم را با هم بە ساختمان قدیم ساواک می برند. در بین راە امجد شناسنامە جعلی اش را پرت می کند اما از بدبختی ما شناسنامە روی تایر زاپاس جیب گیر می کند و بە دست جنایتکاران جمهوری اسلامی می افتد.

از آن بە بعد کاک اسماعیل و کاک هوشنگ و  امجد را بە سلولهای انفرادی  انتقال می دهند و شکنجە و اذیت و آزار وحشیانە دژخیمان جمهوری اسلامی برای بە زانو در آوردن آنها شروع می شودو از همه شیوەهای شکنجە استفادە می کنند مثل آویزان کردن و غیرە. یکی از شاهدان عینی تعریف می کرد کە در عین گذار از کریدور زندان پشت پتوی را نگاە کردە کە عزیزان اسماعیل و امجد را بە نردە پنجرەای آویزان کردەاند اما همچنان کە انتظار می رفت همگی آنها با از جان گذشتگی و مقاومت حماسی خود پوزە خونخواران جمهوری اسلامی را بە خاک مالیدند.

دراین  مدت کوتاە  امجد توانستە بود دور از دید مزدوران رژیم و مخفیانە دو بار با خواهرم تماس بگیرد و از  حال همدیگر، نحوە بازجویی و سوالات با هم تبادل نظر کنند. بعد از انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ماە١٣٦٠ در تهران، خون آشامان جمهوری اسلامی بلافاصلە در زندانهای تهران و تبریز زندانیان سیاسی را قتل عام کردند. همان شب در زندان تبریز ١١نفر از فعالین سیاسی را تیرباران کردند کە ماجد و امجد و رفقا اسماعیل یگانە دوست و هوشنگ توحیدی جزو آنها بودند.

امجد مدت یک ماە زندانی بود بدون محاکمە و دادگاهی و وکیل حکم تیربارانش اجرا گردید. در میدان تیر امجد و کاک ماجد از حضور همدیگر با خبر می شوند همدیگر را در آغوش می گیرند و سر بلند و استوار در برابر جوخه‌ اعدام قرار گرفتند. قابل توجە است کە کاک ماجد از زندانی شدن و دستگیری  امجد خبر نداشتە و درآخرین نامەاش کە ساعاتی قبل از اجرای حکم اعدامش نوشتە برای امجد نیز سلام و احوال پرسی نوشتە است.

انتقال جنازەها از تبریز بە آلمانە

موقعی کە مادرم خبر اعدام چهارمین و پنجمین فرزندانش  ماجد و امجد را شنید، بلافاصلە همراە چند نفر از اقوام و دوستان بە تبریز رفت. بە دادگاە انقلاب می رود در آنجا رئیس زندان مادرم را می بیند می گوید شما مادر ماجد و امجد هستید؟ مادر می پرسد چگونە فهمیدید مادر آنها هستم؟ جواب می دهد خیلی شباهت همدیگر را دارید و بعد می گوید مادر! دلم برایت می سوزد. دایە بهیە میگوید اگر دلت بە حال من می سوخت چگونە حکم اعدام دو پسرم را دادید؟  در حالی کە میدانستید خلخالی دو فرزندم را اعدام کرد و چمران با ستون نظامی و هلیکوپتر پسر ارشدم را کشت. در دادگاە انقلاب لباس و وسایلهای ماجد و امجد را تحویل میگیرد و فورأ تلاش و فعالیت  خود را  برای حمل جنازەهای امجد و ماجد از تبریز بە آلمانە را شروع میکند تا کە آرامگاە و آرامش ابدی ماجد و امجد نیز در قبرستان " تالە سوار"  آلمانە نزد سە برادر دیگر کاک فواد، کاک امین و کاک حسین باشد. ادارات دولتی خیلی مخالفت می‌کنند و بهانەهای مذهبی می‌آورند کە آنها دفن شدەاند و گناە دارد و فلان و بهمان، ولیکن مادرم مصرانە پیگیری میکند و اینبار بهانە این می شود کە ادارە بهداشت اجازە نمی دهد. اما با همکاری و تلاشهای شبانە روزی رفقای امجد و ماجد در تبریز همە کارها درست می شود و بعد از هشت روز دفن شدن، مادرم جنازهایشان را از قبر بیرون می آورد بە آلمانە انتقال می دهد.

مادرم تعریف میکرد کە چقدر اصرار داشتە و مرتب بە رفقای ماجد و امجد گفتە بە خاطر رعایت  مسایل امنیتی و اینکە آنها هم بە خطر نیفتند این کارها را نکنند و خودش از عهدە کارها بر می آید. اما آنها اصلأ قبول نکردەاند و در انجام همە کارهای اداری و تا کندن قبرها و تا بدرقە مادرم از تبریز او را همراهی کردە بودند. موقعی میخواهند جنازەها را روی باربند ماشین بگذارند مادرم کمک می کند و برای بلند کردن  صندوق جنازە مادرم صندوق را روی سرش میگذارد. در این لحظە و بعد از هشت روز دفن شدن، خون ماجد و امجد فواران از سر و سینە مادر جگر سوختە سرازیر می شود. این  تراژدی و صحنە همگی را فوق العادە ناراحت و متاثر میکند و رفقا همگی خودشان را بر سر و دوش دایە بهیە آویزان میکنند. در اینجا دایە بهیە بە آنها میگوید هر کدام از شما ماجد وامجدی هستید و من مادر همگی شما هستم. مادر تعریف می کرد دلسوزی و فداکاریهای هر کدام از آنها مایە تسلی خاطر بود و غم اندوە سنگین دلش را سبک میکرد. مادر میگفت که‌ نسبت به‌ آن عزیزان احساسی عمیقأ مادرانه داشته‌ و در مدت آن چند روز رابطەای خیلی گرم و صمیمی در بین طرفین بوجود آمدە بود.

  در این سفر چند نفر از اقوام و دوستان با وجود جو و فضای کاملأ پلیسی و خفقان شدید مادرم را در انتقال جنازەهای ماجد و امجد از تبریز بە آڵمانە همراهی کردند. بە دلایل امنیتی از نام بردن خوداری می کنم، اما همگی ما تا ابد مدیون فداکاری و مهربانی آن عزیزان هستیم.

نامەها، شعر و خاطرات

مردم مبارز و حق شناس کردستان بە انحاء گوناگون  تأثر و همدردی خود را با ما در میان میگذاشتند و هر یک بە شیوەای این همدردی را ابراز می کردند. هر کدام از آنها مایه‌ تسلی خاطر بوده‌ و غم و اندوه‌ سنگین دلمان را سبک میکرد . برای مادرم  کە از تبریز برگشتە بود و هیچ کدام از فرزندانش پیشش نبودند همگی پیشمرگ بودیم و خواهر بزرگم فایزە نیز در تبریز زندانی بود بە نحوی و در محیط پیشمرگایتی ما نیز بە نحوی دیگری، آنچە در توان داشتند انجام دادند برای تسلی خاطر و آرامش فکری ما از جملە آنها نامەای از شخصیت سیاسی و مبارز کرد کاک صلاح الدین مهتدی  و شعری از رفیق و همسنگر ماجد و امجد کاک مصلح شیخ " ڕیبوار" است. کاک نجم الدین غلامی خوانندە انقلابی مبارز کرد سرودی از شعر کاک ڕێبوار سرودە است بە اسم " میوانی تۆن". هر سە از فعالین جنبش کردستان و دوست دیرین ما میباشند. در زیر هر دو متن را ملاحظە می نماید.

 

نامە کاک صلاح مهتدی

هاورێیانی بەرێز و خۆشەویست کاک رەشاد و خوشکە مەلەکە!    

  لە ولاتی خۆمان کیوێک دیارە  

 بە قەت ئەو کێوە خەم لە دڵم بارە

کامە وشە کێهە قسە، بە زمان بە نووسین، بە شیعر بە نەسر، رێی ئەکەوێ و لێ ئەوشێتەوە تا سەرخۆشی، لە بنەماڵەیەک بکا، کە بست بە بستی ئەم خاکە خەمبارە یان بە دڵۆپ دڵۆپ خوێنێ گەرم و گەشێ ڕٶڵەکانیان نەخشاندوە؟

دایک و باوکی ئێوە بە ڕاستی وێنە و ئاوێنەی گەلی کوردن، باوک و دایکی نیشتمانن.

ئێستا نیشتمانی داماوى دڵسوتاو، کوردستانی بەشکراوی بەش خۆراو پرسەی کامە شەهیدی دابنێ و شینی کێهە شۆرەسواری بگێڕێ؟

پێنج کوڕ، پێنج کوڕی قارەمان، پێنج کوردی تێگەیشتوی پێگەیشتو، پێنج سەرکردەی سەر تۆپ، بۆ پیرە جووتیاری کڵٶڵی کورد، بەهرە و بەرهەمی ژینی تاڵ و سوێرن، هێز و هیوان، خێرو خۆشین، خەرمانی سوورن!

زاڵمی زۆردار ـ چەتەی گەلان ـ ڕای دا و بردی بە تاڵان!

بەرو بوی زەوی پر پیتی کوردەواریم ڕۆ!

هات و داهات، ماف و مزەی کرێکاریم ڕۆ!

برا و خوشکینە!

ئێستا ئێمە ڕو بکەینە کامە لای وڵاتە کاول کراوەکەمان؟ شوین و خوێنی پێنج سوارەی مەریوان لە کوێ بگرین، لە کێ بستێنین؟ شنەێ شەماڵ لە سەنگەرێ داوێنێ کامە چیا هەستێ و بە سەر کام گٶڵی کویستانی سەر شین و مل بە کوێنا تێپەڕێ تابۆنی پێنج براڵانی لێوە بێ؟

ئێوە ئەی پێنج براڵان!

لەگەڵ خوناوەی کامە باران، لەگەڵ زەردەی کامە خۆر، لەگەڵ زەربەی کامە کوتک، لەگەڵ نوکی کام گاسن ئاژین دەبنە لەشی سەر زەوی یەخسیر؟

ئێوە ئەی پێنج براڵان!

لەگەڵ چزوی کامە گیا، لەگەڵ چرۆی کامە دار، بە دەنگی کام گۆرانی و بە دەنگی کام هەڵپەڕکێ سەر دێننە دەر لە خاکی بێ خودان و خێو؟

ئێوە ئەی پێنج براڵان!

خاڵێ رێبواری ناو بەیت و باون کە هەزاران ساڵە ماون، هەموو دنیا گەڕاون داوێنی دۆست و داوی دوژمنتان دیوە و دۆزیوە، شارەزای رێباز و لاڕێن،  بسپۆری شارستان و لادێن، بە بالۆرەی گەروی ملیونەها کوڕ و کیژ بانگتان ئەکەن:

ئێمەش وەکو ئێوە رێبوارین، ئێمەش وەکو ئێوە دڵ بریندارین، هەڵوەدای دیداری یارین.

هەی یاران چکەردەن؟

گەلو! گەلی برادەرینە! گەلی دەماجەرایە!

تاڵەسوار دەستە چیلەی خۆی هێناوە، کوانوێ شۆڕشی کوردستانی جۆش داوە 

کاك فوئاد دەبینم لە بەرزترین لوتکەێ پشت ئاڵمانەوە سەرێ هەڵێناوە چاوی لە کورە کورەی پێشمەرگەیە، چاوی لە کۆمەڵەیە. دەنگی دلێری دەبیەم دەگوڕێنی و ڕەفیقانی رێگای ڕزگاری دەدوینێ:

کێ لە خۆی ڕا دەبینێ وەلامی بداتەوە؟

تکایە ئەم چەند دێڕەم لە باتی سەرخۆشی لێ وەربگرن

شینە بۆ خۆمی دەکەم، تۆش خۆمی

براتان سەلاح موهتەدی ١٢ /٤ / ١٣٦٠

 

"میوانی تۆن"،  شعری از رفیق مصلح " ڕیبوا

میوانی تۆن!

بۆ حەوت شەهیدی بنەماڵەی مستەفا سوڵتانی

بۆ گڵکۆی تازەی.... "ماجد" و "امجد"

بە دوو چاوی وەک زرێبار، گەرمی گرینە،

دەشتی شینی مەریوانە ، سەرگرمی شینە،

لە " تاڵەسوار" دادەبەزن دوو سواری سوور پۆش.

میوانی تۆن! کاک فوئادی دڵ گەرم و روو خۆش!

میوانی تۆن ! هاتوونەوە لە تەورێزە وە.

میوانی تۆن ! بیان گرە لە ئامێزە وە !

لە هەواڵی هەڤاڵانی تەورێز و تاران،

چەپک چەپک گوڵیان پێ یە، پڕ پڕ بە دامان،

بیان دوێنە ! با بۆت بڵێن سروودێکی نۆێ،

گەش و روون تر لەو سروودەی کە بیستووتە دوێ.

دەستە دەستە، لاوانی سەربەرز و شۆڕشگێر،

بەرانبەر بە جووخەی ئێعدام بە دەنگی دلێر،

ئەگوڕرێنن، تەخت و بەختی دوژمن ئەلەرزێ.

ئەڵێن ! دوژمن ! ڕاوەستاوی بەرانبەر بە کێ؟!

بەرانبەری ڕنووی قورسی شۆڕش وەستاوی!

دژی سێڵاوی باوەڕ و هێرش هەستاوی !

وا بەیانە ! بۆیە وایە ـ ئەی سەر لێ شێواو !

ئەستێرەکان ئەتوێنەوە ناو نووری هەتاو.

زەردە خەنەی گزنگی خۆر، لەزاری لاوان،

پەرچەمی فەتحی بەیانە ، کاتی تیرباران،

ئەستێرەکانی گەلی کورد لەگەل پێشەنگان

شەبەقی سووری ئاسمانی هیوایان نەخشان

شەهیدانی شٶڕشگێرمان پێشەنگی خۆرن

بناغەی بن کەن کراوت بە خوێن ئەشۆرن،

                         *

میوانی تۆن! " ماجد" و " ئەمجەد" هاتوونە وە.

با گشتمان دڵخۆشی دایکی شەهید دەینە وە.

بڵێن: ئێوەن بنەماڵەی شۆڕش پەروەردە

هێشتا کۆستی وەها نەبووە لەسەر ئەم عەردە

مەگەر کوشتاری ئەژدەهاک لە ڕۆڵەی کاوە،

دەنا ، کامە بنەماڵە حەوت ڕۆڵەی داوە؟

لە ڕێێ شۆڕشێکی سوورا قوچی قوربان بن؟!

بە خوێنی خۆ ئاگر بەردەن لە جەستەی دوژمن؟!

                         *

مەگری ! مەگری !  دایکی شەهید ! گریان کرانە.

ڕۆڵەکانت سەرتۆپ بوون لەم کوردستانە.

حەوت خەرمانت سێڵاو بردی ، حەوت خەرمانی سوور.

پاش بارانە کوردستانت پر ئەبێ لە نوور

گشت ڕۆڵەی تۆن لاو چاکانی شۆڕشگێری کورد

پێشمەرگەکان دڵ گەرمتر دەستیان بۆ چەک برد

ئەیکەن بە هێز خەمی قوورسی رۆڵەکانی تۆ

بە قرمژنی گوللە باران ڕووناکە ئاسۆ.

ڕیبوار  ١٩ ـ ٤ ـ ١٣٦٠           

خاطرات عبداللە ذکریایی

رضا گیان با عرض سلام و ارادت.

حقیقتأ نوشتن خاطرەهای من و امجد با گذشت ٣٥ سال و اندی بسیار مشکل است با این وصف سعی میکنم بعضی از آنها را بازگو نمایم!

وجود روابط و ارتباط برادران بزرگ زمینە اصلی بود کە توانستم با امجد آشنا شوم، اولین آشنایی با حضور کاک امین، و جمیل برادرم امجد و رضا با خواندن شعر کردی " توتنەوانی هەژار " از طرف کاک امین شروع گردید، در واقع با تشکیل هستە مطالعاتی.

 با توجە با این کە من و امجد هم سن و سال بودیم ، این هستە مطالعاتی خیلی سریع بە روابطی صمیمی و رفیقانە منجر شد و بعد از مدت کوتاهی برای ادامە تحصیل در هنرستان صنعتی سنندج ثبت نام کردیم و بیش و بیشتر روابطمان نزدیک و نزدیکتر گردید. امجد اگر چە در محیطی غیر شهری زادە شدە بود و برای ادامە تحصیل بە شهر سنندج آمدە، خیلی سریع با روابط شهری آمیختە شدە و باوجود کمی سن خیلی زود، دوچرخە سواری، موتورسواری، فوتبال، شنا و ... را یاد گرفت در میان بچە های محل جای خود را باز کرد و جزء تیم فوتبال محل گردید.

با وجود کمی امکانات زندگی و بعضأ مالی، امجد همیشە با لباسهای تمیز و مرتب، موهای شانە زدە سر کلاس درس حاضر می شد، انگار علاقە و عشق خاصی با زندگی و آیندە داشت.

امجد در تمام مراحل تحصیل موفق بود، بعد از گرفتن دیپلم فنی در انستیتوی تکنولوژی رضائیە در رشتە برق ادامە تحصیل داد. در جریانات سیاسی ٥٨ ـ ٥٧ و اعتراضات بر علیە رژیم شاە، جدا از این کە مبارزات خود را در راستای خط سیاسی کومەلە یافت. مصمم برای اخذ و گرفتن مدرک تحصیلی بالا تلاش می کرد.

امجد از صدای خوشی برخوردار بود، در مواقع مناسب با خواندن آوازهای کردی و هورامی جمع را خوشحال می کرد. قلبی رئوف و مهربان داشت. همین باعث شدە بود کە مردم آلمانە وی را دوست بدارند و کسانی دیگر در مدرسە و دبیرستان یا مردم محلە خیلی زود با وی رفیق شوند.  در طی چند سال رفیقی با امجد من یادم نمی آید موضعی با هم اختلاف و مشاجرەایی داشتە باشیم. شاید علت اصلی سن و سال، روابط خیلی نزدیک سیاسی ـ اجتماعی بودە باشد.

رضا گیان من بیشتر از این نمی توانم جیزی دیگر بنویسم. در آن تاریخ بجز امجد من خیلی از رفیقهای عزیز و خوب از جملە محمد چوری ــ جمیل برادرم و فریدە خواهرم و ... از دست دادم . کە هیج وقت خاطرهای صمیمانە و خالصانە آنها را فراموش نخواهم کرد.

عبداللە ذکریایی

٣١-٠٣-٢٠١٢ 

یادداشتی کوتاە از رفیق علی مصطفی زادە

سلاو کاکه ره زا گیان . هیوادارم باش و به کەیف بیت. پێشه کی دەس خۆش و کاریکی زۆر پیویست و به نرخه.

من ماوەیەکی کورت لای هاوری ئەمجد  بووم له ڕزائیه .. کۆریکی خوین شیرین ، روح سوک و له دل نزیک ... دوایی هاتنه وه له کەلاسی دەرس هه موو مان له مالی من و کامیل ‌عدنانی کۆدەبووینەوە و تقریبا دوایی تاریک بوونی هەوا هه ر شه ویک به شیک له شاری رزائیه مان پر ده کرد له خبرنامه ی کومه له ... دوایش که هەموو دەگەراینەوە ماڵەکەی  ئیمه زۆر گەورە بوو دەسی دەکرد به گورانی خوێندن ... بەڵام به داخەوە من فرسەتی ئەوەم پیدا نەکرد که ئەمجەد  ببینەمەوە چون من رویشتم بوو سوماو برادوست بو کاری ریخستنی پێشمه رگه ... بەڵام ئیستاش روخسار و شێوەی له بەرچاومه ... یادی هەزاران جار به خێر بێت.

عەلی مستەفا زادە

 

بە ياد ماجد و امجد مصطفى سلطانى

٣١ سال بعد از درگذشتشان، وقتى به ياد اين دو رفيق ميافتم و يا هر وقت اسمى از آنها برده ميشود، هنوز چهره هاى خندانشان در ذهنم مجسم ميشود۔ ماجد و امجد هر دو آدمهاى خوش برخورد، شوخ طبع و مهربان بودند۔

امجد براى ديدن برادرش ماجد به تبريز رفته بود۔ او ماه ها بود كه ماجد را نديده کە ماجد را ندیدە  معلوم بود كه دلش براى ديدن برادرش، در اين روز هاى سخت تنگ شده بود۔ بهار سال ٦٠ فضاى سياسى ايران داشت براى مخالفين جمهورى اسلامى خطرناكتر ميشد۔ امجد، كه تا آن زمان سه برادر خود را از دست داده بود، نگران امنيت ماجد بود و خيلى دوست داشت او را ببيند۔ امجد بعد از مدتى براى ديدن ماجد به تبريز رفت و من ديگر او را نديدم ولى حسرت ديدارش در دلم بجا ماند۔

 امجد در اروميه يكى از اعضاى صميمى جمع هواداران كومله بود۔ او دانشجوى انستيتوى تكنولوژى در اروميه بود و همانجا هم در مبارزه متشكل عليه حكومت تازه شكل گرفته جمهورى اسلامى شركت داشت۔ خبرنامه هاى كومله را در شهر و در دانشگاه پخش ميكرد۔ در بحث هاى سياسى محوطه دانشكده و تجمعات خيابانى شركت ميكرد و نظرات خود را با حوصله به ديگران توضيح ميداد۔ من اولين بار او را در تابستان سال ٥٩ در اروميه ملاقات كردم۔ او همراه چند نفر از همرزمان خود در يك خانه زندگى ميكرد۔ از همان برخورد هاى اوليه يك رابطه صميمى بين من و امجد شكل گرفت۔ شايد اين بخشأ به اين خاطر بود كه من تازه از پيش برادر او ماجد آمده بودم۔

اوايل سال ٥٩ من در تبريز به تشكيلات كومله پيوستم۔ ماجد يكى از مرتبطين من با تشكيلات كومله بود۔ او يك شب همراه يكى ديگر از رفقاى عضو كومله به خانه من آمد۔ در اين موقع من و يك رفيق ديگر در يك اطاق مشترك زندگى ميكرديم۔ همانشب من و ماجد يك گفتگوى كوتاه ولى صميمى با هم داشتيم۔ او اخبار تازه اى از كردستان براى من و رفيق هم اطاقى ام تعريف كرد و قبل از رفتن مقدارى اعلاميه و خبر نامه كومله براى ما بجا گذاشت۔ خبرنامه هايى كه قبل از طلوع آفتاب در برخى از محلات تبريز پخش شدند۔

اين ملاقاتها كه هفته اى دو بار اتفاق ميافتاد، تا چند ماه ادامه داشت۔ در اين مدت كوتاه يك رابطه رفيقانه و خيلى صميمى بين من و ماجد شكل گرفت۔ او هر بار كه به خانه مشترك من و رفيقم ميامد هم اخبار تازەاى از مبارزات مردم كردستان برايمان تعريف ميكرد و هم چند تا جك ميگفت و ما را ميخنداند۔ چند ماه بعد من به اروميه رفتم و ملاقاتهاى منظم من با ماجد قطع شد۔ ماجد را يكى دو بار ديگر در اواخر سال ٥٩ در يكى دو سفرى كه به تبريز داشتم ملاقات كردم و ديگر او را نديدم۔ او در بهمن ماه سال ١٣٥٩ بدست پاسداران جمهورى اسلامى بازداشت ميشود۔

ماجد وقتى متوجه ميشود كه جلادان جمهورى اسلامى حكم اعدام اش را بزودى اجرا خواهند كرد، وصيت نامه خود را به بيرون از زندان ميفرستد۔ او در اين وصيت نامه عشق خود به مبارزه براى آزادى و سوسياليسم و نفرت خود از حكومت فاشيست اسلامى را ثبت ميكند۔ (بخشى از اين نامه در خبرنامه كومله درج شده است۔)

روز ٧ خردار ١٣٦٠ پاسداران جمهوى اسلامى به خانه اسماعيل يگانه دوست حمله كرده و همه ساكنين خانه، از جمله امجد را كه در آنجا مهمان بودبازداشت ميكنند۔

امجد و ماجد، بعد از شكنجه هاى فراوان بدست شكنجه گران جمهورى اسلامى بتاريخ ٨ تير ماه سال ١٣٦٠ همراه چند رفيق ديگر از جمله اسماعيل يگانه دوست، بدست جلادان حكومت فاشيست اسلامى در زندان تبريز اعدام شدند۔

 ياد شان عزيز و گرامى باد۔

جليل جليلى

٢٠ جولاى ٢٠١٢

bottom of page