بياد كوچ تاريخى مردم مبارز مريوان... ٣١ تيرماه تا ١٣ مردادماه ١٣٥٨
.....روز ٣١ تيرماه است. شهر مرزى مريوان كه مرز كردستان ايران را از كردستان عراق جدا ميكند، در انتظار حوادث تازه ايست. روز ٢٣ تيرماه درگيرى مسلحانه اى مابين نيروهاى مردمى، اتحاديه دهقانان مريوان و نيروهاى كرد مسلح رژيم(جاشها) ، در اطراف ساختمان راديو و تلويزيون مريوان ، روى داده است و تعدادى هم از نيروهاى مردم و هم از جاشها ( مزدوران رژيم) كشته شده اند. درگيرى بعد از تظاهراتى بود كه ما و شايد هزاران نفر چون ما در آن شركت داشتند. تظاهرات ما عليه احداث مقر جاشهاى مكتب قران و ضد سياستهاى ارتجاعى رژيم در كنترل و اجرا و پخش برنامه هايى بود كه فقط و درراستاى سياست دولت بود، در شرايطى كه كردستان آزاد در دست نيروهاى مسلح و مدنى و تحت كنترل پيشمرگان كرد بود. ما بطرف ساختمان راديو و تلويزيون باشعارهايى در دفاع از دمكراسى براى سراسر ايران و در جهت احقاق حقوق ملت كرد، حركت كرديم. نيروهاى مسلح محلى رژيم ( جاشها) در ساختمان ساواك قديم در همان منطقه كه در نزديكى فردوگاه شهرمريوان بود، أقامت گزيده بودند و تا دندان مسلح . تظاهرات ما را پيشمرگان اتحاديه دهقانان حمايت و حفاظت ميكنند. وجود كاك غلام برادرم در ميان نيروى محافظ بمن و شرافت خواهرم دلگرمى بيشترى ميدهد. تظاهرات انجام ميشود و ما در حال برگشت هستيم كه درگيرى بين جاشهاى مكتب قرآنى مستقر در مقر و نيروى پيشمرگ شروع ميشود و تظاهركنندگان كه غيرمسلح بودند، پراكنده ميشوند. ما مرتب شايعه شهيد شدن دوستان را ميشنويم و راهى بيمارستان ميشويم. شرى بمن ميگويد كه غلام كشته شده و ماسراسيمه به طرف راديو و تلويزيون ميدويم ، بعدا ميشنويم كه صحت ندارد، متاسفانه بأخبر ميشويم كه معلم مبارز و محبوب رىًوف كهنه پوشى شهيدميشود. اين اتفاقات جو مريوان رابيشتر بحرانى ميكند. ...... ٣١ تير يكهفته بعداز اين درگيرى خونين، شب ساعت بين هفت و هشت ، بلندگوهاى سيار اتحاديه دهقانان و ديگر اماكن شهر خبرميدهند كه نيروهاى رژيم كه در پادگان شهر همراه با نيروهاى كمكى از شهرهاى ديگر و مزدوران كرد هر لحظه امكان دارد به شهر حمله كنند. شوراى دمكراتيك شهر مريوان كه از نمايندگان احزاب ونيروهاى سياسى و مسلح و بازاريان شهر مريوان تشكيل شده بود، تصميم گرفته است كه شهر مريوان را به اعتراض به اين لشكركشى خالى از سكنه كند. كاك فواد مصطفى سلطانى رهبر و پيشمرگ اين حركت بود. تعداد زيادى از مردم مريوان بطرف جاده اى كه به درياچه زريوار ميرفت و از آنجا به مرز ايران و عراق ختم ميشد، در حال حركت بودند. مادر كه ما دايه خطابش ميكنيم، هول كرده بود، مرتب از غلام ميپرسيد و ميخواست من و شرى سراغ سه برادر نوجوانمان را بگيريم و هرطور شده دايى صالح و همسرش منيژه را پيدا كنيم و با خودمان از شهر خارج كنيم. پيدا كردن ماشين براى تعداد زيادى كه خود وسيله نقليه نداشتند، بسيار مشكل بود، همسايه ما كاك محمود ماشينى تهيه كرد و ما و منزل داييم را به ده خودشان ، ينگيژه، كه من پيشتر چندماهى معلم آن ده بودم، برد. روز بعد همگى راهى روستاى" كانى ميران" كه شوراى شهر براى اردوگاه در نظر گرفته بود ، شديم. چه ايثارى، چه از خودگذشتگى كه زنان و مردان، پير وجوان نكردند. هزاران نفر از مردم مبارز سنندج به حمايت از اين كوچ تاريخى پياده از سنندج به اردوگاه آمدند. آنها روزهاى طولانى اى در راه بودند. حدود دو هزار نفر از مبارزان سقز و بانه و بوكان نيز پياده بطرف مريوان حركت كردند. يادم هست كه ما به پيشوازشان رفيتم. وقتى بهم رسيديم ما شعار ميداديم "سقز و بانه و بوكان ! بخير بين بو مه ريوان" آنها هم جواب ميدادند "مريوان! مريوان! سنگر آزادگان! ياد باد آن روزگان ياد باد! كوچ تاريخى مردم مبارز مريوان، بزرگترين دستاوردش اتحاد و همبستگى، مشاركت وسيع و چشمگير زنان و از خودگذشتگى و إيثار زنان و مردانيست كه پا بپاى هم مبارزه كردند، جان فدا كردند و نشان دادند كه انسانها لائق و شايسته زندگى پرمعنا، غنى و ازادى هستند! زنده باد اتحاد و آزادى!�
فراصت قاسمنژاد