top of page

سنندج ورویدادهای پس ازقیام ضد سلطنتی ١٩٧٩


سنندج ورویدادهای پس ازقیام ضد سلطنتی

١٩٧٩ دوران نه جنگ و نه صلح ششماه آرامش و دمکراسی ! قسمت دوم بیش از آنکه به شیوه و چگونگی برپائی بنکه ها بپردازم ، بایدبه دو رویداد مهم اشاره کنم: جانباختن رهبر کۆمه له – سپس خلع سلاح سپاه رزگاری نهم شهریور ماه و ٢٢ تیر برای ملت کورد در شرق کردستان ،بمثابه روزهای تلخ و شوم در تاریخ مبارزات ملت کورد ثبت شده است .سیمای شخصیت مبارز و یاور زحمتکشان کورد ، فواد مصطفی سلطانی درمقام رهبر یک سازمان رزمنده و ضد آپارتاید نه فقط برای کۆمه له و ملت کورد که برای همبندان وی درزندانهای مشهد وسنندج و .... فراموش نشدنی است . او هنگامیکه با رفیق فدائی ، طهمورث اکبری در مسیرجاده مریوان – بانه درحال تردد بودند ، توسط مزدوران رژیم در یک طرح عملیاتی ویژه توسط چمران معدوم ، در کمین میافتند و پس ازنبردی قهرمانانه جان میبازند . خانواده مصطفی سلطانی محتاج به معرفی نیست ، این خاندان ،بتمامی خودرا وقف راه و آرمان رهائی ملت ستمدیده و زحمتکشان کورد کرده اند . تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیری آن راد مرد را همگان باور دارند ، نام او همچون قاسملوی سرکرده و فرهیخته در تاریخ کوردستان باافتخار و عزت جاودانه همراه است. خلع سلاح سپاه رزگاری ............................... چنانچه بخاطر داشته باشید پیشتر از تشکیل سپاهی مزدور حکومت بعث عراق تحت رهبری فردی بنام سراج الدینی مختصر سخن گفتم . در رآس بخش مسلح ان سپاه یکی از جوانان پر شور سنندجی قرار گرفته بود که من با پسر عمویش دوستی دیرینه داشتم . این جوان پر شور که لباس مرتبی به تن و کلاهی زیبای کوردی ( کڵیته ) بر سر گذاشته بود ، به اداره ما مراجعه و درخواست یک دستگاه لندرور میکند . من مسئولیت حمل و نقل اداره را نداشتم ، اما ظاهرآ فرد مسئول از آنجا که از کلاشینکف جوان مورد بحث ما ترسیده بود ، ویرا نزد من فرستاده بود. جوان شوریده حال( که بعد ها از فرماندهان نیروی پیشمرگ حدکا شد) و بقول سنندجی ها تازه خط ، درب اطاقم را کوبید و با لحنی آمرانه گفت : ،،گویا کلید ماشینها پیش شماست یک ماشین میخوام فوری،، ! کمی وراندازش کردم و گفتم برای رزگاری ما ماشین نداریم برو به اربابت بگو برات بفرسته . قهر کرد و چند فحشی هم بخدا و اداره و زمین و زار داد و این داستان در شب خلع سلاح رزگاری که من دست بر قضا و اتفاقی هنگامیکه زنده یاد ارسلان سعادتمند و تعدادی ازرفقایش در محله ما کمینی برای یکی از افراد سپاه رزگاری گذاشته بود گرم صحبت شدیم ودر کنار ارسلان در کوچه یمین لشگر نظاره گر ماجرا شدم . دو تن از همرزمان ارسلان در حالیکه فرد خلع سلاح شده را از منزلی در مقابل مسجد پریساخانم بیرون آوردند، فکر کرد که من گزارش ویرا به کۆمه له داده ام و با لحنی تهدید آمیز گفت : ،،پشیمان میشوی ( ک ) گفته بود که ترورت کنم اما شانس آوردی ،،. این فرد خواهرزاده حاجی مسعود غمیان بود که مستاجر خانواده فلاح شده و ازقرار معلوم مهره نفوذی سپاه رژیم در میان تشکیلات رزگاری بود. داستان خلع سلاح رزگاری موجب کدورت شدید میان سچفخا و کۆمه له شد . طبق روایت رفقای فدائی ، زنده یادان بهروز سلیمانی و ایوب نبوی تصمیم مشترک برای خلع سلاح اتخاذ ، اما کۆمه له خلع سلاح رزگاری را جلو میاندازد و مستقیمآ اقدام میکند . آنچه بیان شد شکل ظاهری ماجراست و صحت و سقم آن نیز دردی دوا نخواهد کرد ، چرا که شخصا بر این باورم که اگر سچفخا سهمی هم ازخلع سلاح میبرد ، در نهایت یا زیر تپه های زرده وان مدفون میشدو یا تسلیم سپاه پاسداران میگردید . بنابر این ازاقدام کۆمه له بعد ها که به فدائی (اقلیت) پیوستم جدآ خوشحال بودم .

پیدایش بنکه ها در غروب یکی ازروزهای آدرماه دوست و یار دوران کودکی و نوجوانیم ، زنده یاد مظفر لاهورپوررا دیدم که با اتومبیل مخصوص اورژانس ( کاک مظفر پزشکیار و مددکار فوری اورژانس بود) وارد کوچه یمین لشگر شد و ضمن رد وبدل کردن پاره ای اخبار قرار ما بر آن شد که فردای آنروز حتمآ پیرامون پیشنهاد کتابخانه با وی مشورت کنم .لازم به یاد آوریست چند روز بود که کتابخانه ی بنام شهید عطا زندی در محله تازه آباد ( ناوجاڕ)توسط تعدادی ازجوانان انقلابی دائر شده بود که شبها بجای اتلاف وقت گردهم میامدند و کتابخوانی داشتند. ازآنجا که من و زنده یاد مظفر سالها همسایه نزدیک بودیم محتاج به محل ملاقات نداشتیم ، ومادرانمان بیش از٦٠ سال بود که همدیگر را از بچگی میشناختند و همبازی بودند و نزد مادر بزرگ مظفرفن قالیبافی را فراگرفته بودند .ازین رو علێرغم تفاوت درنگرش ایدولوژی ، مساعی و همکاری درجهت منافع مردم را اولویت داده بودیم . فردای آنروز گفت : کاک ایوب با کتابخانه موافق است ، اما بنکه بنظرت بهتر نیست . گفتم بنکه عنوانش کمی بار نظامی و مقر پیشمرگ را دارد ، ممکنه پدران و مادران با آمدن بچه هایشان مخالفت کنند . گفت امتحان میکنیم و با کتاب آغاز میکنیم . شخصآ طی یک نامه مختصر ازطریق رفقا( شاهپور –ع ) زنده یاد بهروز سلیمانی را در جریان گذاردم . وی ممانعتی نکرد اما گفت چنانچه قرار بر این باشد که اسلحه ی بشما بدهیم ، تحویل هوادارن سازمان میدهیم . به مقر حزب مراجعه و با زنده یاد بغدادی و کاک سید علی مشورت مختصری داشتم ، که تقریبآ پاسخ آنها منفی و در حد همان جوابیه سچفخا ارزیابی کردم برای ما پیدا کردن محلی مناسب کمی دشوار مینمود، اما در همان حول و حوش چند خانه مسکونی آماده اجاره بود که میتوانستیم موقتآ ازآنها استفاده کنیم . به خیاطی زنده یاد عطا روشن در خیابان شاهپور رفتم و داستان کتابخانه را برایش توضیح دادم که موقت است و هر وقت مستاجری داشت بدون فوت وقت تخلیه خواهیم کرد . آن مرد خوش سیرت و پاکدل ، درکمال تواضع شاگردش را به منزل فرستاد که کلید خانه اش را که پیشتر کودکستان بود تحویل ما بدهد و بدین شکل محل بسیار مناسب و مطلوبی را بدست آوردیم . شب هنگام بخانه مظفر رفتم و گفتم با عزیز دیگری ( متاسفانه بخآطر شرایط امنیتی نمیتوانم ازوی اسم ببرم ) هم مشورت کرده ام و اوهم همکاری خواهد کرد . لیستی ازکتب مورد نیاز برای کتابخانه و نیز فروش درروز افتتاحیه را با هم تنظیم کردیم ، قول نمایش فیلم و نمایشگاه عکس واسلاید را هم به وی دادم و نام بنکه دووی ڕیبه ندان را به وی پیشنهاد دادم . رفقای کۆمه له تا پیش ازتشکیل حزب کمونیست ایران ،هیچگونه عداوتی با رویداد دوم بهمن و جمهوری کوردستان نداشتند . بدون آنکه با زنده یاد ایوب نبوی هم مشورتی داشته باشد قبول کرد و تعدادی ازرفقای فدائی و کۆمه له بویژه کیومرث کابلی ( کمال) با تمام توان در روزهای افتتاحیه بنکه که با نمایش فیلم و برگزاری نمایشگاه عکسها و اسلاید های فراوان ازرویدادهای یکسال گذشته درسنندج و مریوان بود، بهمکاری با من همت گماردند . نمایشگاه صدها بازدید کننده از کانون معلمان گرفته تا دانشجویان و کارگران و زحمتکشان سنندجی را داشت . برخی سفارش چاپ عکسهای رهبران ( فوادمصطفی سلطانی) ، برخی پیشوا قاضی محمد و برخی تصاویر چگوارا ابتیاع میکردند . درساعات اولیه نمایشگاه کلیه کتب ما فروش رفت و ازاین طریق توانستیم پرداخت یک قبضه مسلسل ژ ٣ آلمانی را تهیه کنیم .این مطلب را در بخش سوم بیشتر توضیح خواهم داد . روزگار بر شما خوش باد

نندج ورویدادهای پس ازقیام ضد سلطنتی ١٩٧٩ بخش هفتم

حادثه ٢٣ تیر و کوچ مردم مریوان

برپائی و سازماندهی تشکلهای دمکراتیک و صنفی و فرهنگی ، درسراسر کوردستان رو به گسترش بود. پس از مهاباد و سنندج که عمدتآ مقرها و دفاتر سازمانها و احزاب حالتی رسمی پیدا کرده بود، در مریوان نیز تشکل اتحادیه دهقانان نیز بعنوان یکی از سازمانهای موثر سیاسی مریوان در رویدادهای آنزمان نقش ویژه داشت . در تیرماه سال ١٣٥٨ ، و با اوج گرفتن تحولات جدی درکوردستان ، رژیم برای زهر چشم گرفتن از مردم با توسل به خوانین و تطمیع مدرسه مفتی زاده ( مدرسه قرآن) و گسیل مزدوران سپاه پاسداران به مریوان زمینه های سرکوب را درپادگان آن شهر سازماندهی کرد. ابتدا با هشدار وتهدید و سپس با اولتیماتوم و ضرب الاجل برای خلع سلاح نیروهای انقلابی به سناریوی طراحی شده چمران جامه عمل پوشاند . روز ٢٣ تیرماه مردم شهر شامل: شورای شهر ، فعالین مدنی وسیاسی، صنفی و نیز اتحادیه دهقانان در جلو مقر سپاه که مدرسه قرآن نیز در آن مستقر بود خواستار خروج نیروهای پاسدار و اشغالگر ازشهر شدند . این درخواست با واکنش سبعانه جاشهای رژیم پاسخ داده شد و سه تن ازمعترضین بنامهای : محمد درسید کارگر شهردارى، محمود بالکى از اتحادیه دهقانان و رئوف کهنه پوشى از فعالین سیاسی با اسلحه خودکار جاشی بنام" عبه حبیب" جانباختند. پیکرهای غرق بخون آن عزیزان موجب خشم شدید تظاهرکنندگان شد و زدوخورد مسلحانه سرانجام به سقوط سپاهیان مستقر درمحل شد و تنی چند دستگیر و تعدادی بهلاکت رسیدند. سپهری فرمانده لشگر سنندج تعداد کشته شدگان را ٢٥ تن اعلام کرد. این حادثه با واکنش سریع پادگان مریوان روبرو شد و خواستار مذاکره با رهبران اعتراضات مردم شهر گردید. همانگونه که پیشتر نیز اشارت داشتم اتحادیه دهقانان توسط فواد مصطفی سلطانی رهبری میشد و عناصر شناخته شده نیز ویرا همراهی میکردند. همزمان با مذاکرات در مریوان گفت وشنود درمهاباد نیز پیرامون تشنج مریوان میان شورای هماهنگی خلق کورد و تعدادی ازمسئولان اعزامی حکومت ادامه داشت. هیئتی ازسوی شورای شهر سنندج بسرپرستی یوسف اردلان به مریوان عزیمت و با مصطفی چمران به مذاکره پرداخت. گرچه گزارش مبسوطی درآنهنگام ازسوی طرفین درجراید بازتاب نیافت اما شورای شهر سنندج به بی نتیجه ماندن مذاکرات صحه گذاشت و عدم حسن نیت دولت بازرگان را برای حل معضلات نتیجه گرفت. بدون شک این نظریه مکتوب اعلام نگردید زیرا اکثریت اعضای شورای شهر از حواریون هیئت احمد مفتی زاده بودند که مخالفت آشکار وپنهانی علیه نیروهای سکولار و غیر مذهبی داشتند. آمپاس سیاسی و حالت بغرنجی که بر مریوان مستولی شده بود دو راه بیشتر برای رهبران سیاسی در مریوان باقی نگذارد.

١- خروج ازشهر بحالت اعتراضی.

٢- توسل به جنگ علیه نیروهای حاکمیت . درایت سڵطانی و همفکران وی بر راه اول تاکید کرد و از شامگاه تا بامداد روز ٣١ تیرماه ١٣٥٨ مردم مبارز مریوان دست به کوچ زدند و شهر خالی ازسکنه شد و هزاران انسان ستمدیده کورد از جور و ظلم حکومت به ١٥ کیلومتری شهرسرازیر و سکنا گزیدند. برخی از جراید در تهران از پتانسیل انقلابی ملت کورد و همبستگی کوردها نوشتند. مجله تهران مصور باعنوان" اردوگاه مریوان تجلی گاه روح همبستگی " نوشت. اردوگاه در محوطەای در پانزده کیلومتری مریوان واقع است تپەهایی با درخت های انبوه اردوگاه را احاطه کرده است و در اطراف میدانگاهی چادرها برپا شده است. مردم با روحیەایی محکم و استوار به یکدیگر کمک می کنند و کمیتەی اطلاع رسانی خبرها را به آنها می رساند. در گردهمائی های عصرانه سرودهای ملی کردها را مردم یکصدا می خوانند و نظراتشان را دربارەی حوادث می گویند. دور تا دور میدان بر روی چادرها شعارهای پارچەایی به چشم می خورد. تا بازگشت پاسداران اعزامی به شهر باز نمی گردیم. "نه با دولت سر جنگ داریم، نه تسلیم پاسداران می شویم" تهیه سرپناه و آب و خوراک و بهداشت جمعیتی عظیم کار سادەیی نبود. آنانکه در آنروزهای پرخاطره و غم انگیز درجمع مردم قهرمان مریوان حضور داشتند بخوبی این جملات را درک و در چشمانشان اشک حسرت سرازیر خواهد شد . کوچ مردم مبارز مریوان سریعآ انعکاس خبری یافت. سنندج پیشگام اولیه حمایت از مردم مریوان شد. من خود شخصآ در مقابل دادگستری سنندج جزو اولین کسانی بودم که بهنگام فراخوان زنده یاد صدیق کمانگر عضو کانون وکلای سنندج و از رهبران جمعیت آزادی و انقلاب حضور داشتم. حوالی ساعت ١٤ بعدازظهر جمعیتی کثیر ازاعضا و هواداران نیروهای سیاسی ( حزب دمکرات ، فدائی ، پیکار ، رزمندگان ، و..)،جامعه معلمان ، سازمانهای زنان، تشکلهای دمکراتیک دانشجوئی و دانش آموزی، سندیکای کارگران سنندج، کارمندان و پرسنل پزشکی، وکلا و پرسنل انقلابی ارتش بە جمع راهپیمایان پیوستند. جمعیت از میدان اقبال ( آزادی ) بحرکت درآمد و مسیر خیابان فردوسی و سپس شاهپور را طی کرد و در جاده شوسه سنندج به مریوان راه دور و درازی را آغاز کرد. مردم حماسه ساز سنندج اولین تجربه مشترک سیاسی را نه فقط برای ایرانیان که در انظار جهانیان بنمایش گذاردند . نه از مناقشات حزبی خبری بود و نه از خود محوری و خودستائی هر چه بود ساده و بی آلایش، پاهای تاول زده و چهره های سوخته راهپیمایان نشانه عزم و اراده مشترک برای تقسیم درد مشترک شد..سرودهای حماسی و گفتارها و شعارها و سرودن اشعار که از تنها بلند گوی اتومبیل زوار در رفته یک معلم همه را مشایعت میکرد. تنها ممر زدودن خستگی راهپیمایان شده بود. من و کمال رحیمیان زنده یاد و دوستم حسین پارسائی با گرفتن عکس و اسلاید و تهیه فیلم ازاین روزهای حماسی، دین خودرا مختصر ادا کردیم. مفتخرم که بدون خودستائی. در همینجا یادآور شوم اکثر تصاویری که درشبکه های اجتماعی از راهپیمائی و یا جنگ ٢٤سنندج مشاهده کرده و میکنید توسط حقیر تهیه و پخش شده و جای تاسف است که هرگز سازمانهای سیاسی و کانالهای تلویزیونی بدان اشاره نکردند. بدون شک در فردای آزادی کوردستان کاملترین نسخ آن راپخش خواهم کرد.

bottom of page