بە المانه بیندیش و سفر کن
مریوان را بتاریخش گذر کن
در اینجا مادران کورد آفرینند
براستی لایق صد آفینند
اثرها مانده در هر جای خاکش
ز مرد و زن، ز پیشمرگان پاکش
تامل کن بسی در این سفر ها
بپرس از شیر ژنها از خطر ها
ز پیکار و نبرد قهرمانان
مگو از تجزیه هرگز به آنان
که ملکه شاهد زنده زهر در
سخن ها گوید از تاریخ کشور
ز دایه بهیه این شیر مادر
ز بیداد دد بی مایه شر
دمی بنشین و بشنو از ژن شیر
ز بخششها سخن گوید ز تدبیر
ز تلخی های تلخ روزگاران
بر آورده سر از چاه جماران
ز پنج کاکای خود، آن سربداران
سخنها بارد از او همچو باران
شفیعی جعفر و اندیشه هایش
چگونه زیستن و از ریشه هایش
سخن از همسر و یارش فراوان
بدل دارد زن شیر مریوان
بیان نازنین، سی و سه ساله اش
همین یک آلتیام درد و حالش
گرفت دست طبیعت دخترش را
عزیز و یادگار جعفرش را
دو جانبخش گرانقدر از عمویش
دوتا خوش سیرت خوش خلق و خویش
معلم نو جوان با فکر و ماهر
عزیزان عمو احمد و ناصر
سخن گوید ز ماجد, امجد شیر
امین و از حسین اهل تدبیر.
بهیه سوگوار آن سه فرزند
خبر آید ز اعدام و نه از بند
شنیده ناگهان مادر بیکبار
برفتند ماجد و امجد سر دار
یکی کشته ، چهار تن بر سر دار
معلم با خرد وجدان بیدار
هزاران گفته از کاکا فوادش
ز دریای وجود و عدل و دادش
جوانمردی و دانش از سوادش
بلرزید بید بدخواهان ز بادش
چگونه با بداندیشان بجنگید
که هرگز پای ایمانش نلنگید
بودی میران بلوچ از نوع کردان
بهیه بانلی این مام گردان
وطن با مصطفی سلطانیانش
نمی ماند اسیر و قدر دانش
چگونه مادری پنج پاره تن را
بدست خود گرفت خونین بدن را
دلش از غصه و از درد لبریز
دو جان تازه دفنش را ز تبریز
ز آرامگاهشان خود جابجا کرد
ادای مادری از خود بجا کرد
تنش آغشته شد با خون فرزند
تنفر را ولی انداخت در بند
بگفتا آنچه را که من کشیدم
به تلخی غمی که من چشیدم
نسیب مادران هرگز نگردد
فلک اینگونه درها را ببندد
بکشتند مادری را پنج دلیرش
نشست هم در غم داماد شیرش
چهار چشم بند چارتا نورچشمان
همیشه همرهش بودی چو درمان
رئوف فرزند نیکوی برارش
در این ره پا نهاد همچون تبارش
جوان بیست و هفت ساله معلم
بزیر تیغ بد خواهان ظالم
بهیه، خواهر و نه تا دلیران
صدای کردها و کل ایران
ملکە بانو ز داغ نورچشمان
حکایت میکند او سخت نالان
سخن گوید ز خلخالی و کیشش
به هر تعداد مو و پشم و ریشش
گرفت جان هزاران جان شیرین
حکایت هاست آن کشتار دیرین
هزاران پشته از کشتار کردان
کمر هرگز نشد خم نزد گردان
تماشا گر شدیم بر خون ریزان
همه چهار فصل میهن برگریزان
بتاب ای آفتاب و نور وجدان
بر این تاریکی از نور فقدان
بدون اتحاد سخت و همت
اسیر و برده ایم در جهل و ذلت
بدور از معرفت قانون و دولت
خورد ما را حریس جان و قدرت
درست مانند موشی زره زره
و هم این گرگ را میشیم و بره
خرد ها را اگر جمعی نسازیم
علیه بی عدالت گر نتازیم
چو انبار طلا بی قفل و بازیم
کبوتر بچه ایم در چنگ بازیم
همه در آتش شومش گدازیم
تئیاتر و مهره دست گرازیم
بشو شمع و چراغ راه ژینا
برو در رزم خود با چشم بینا
در این ره کینه را از خود جدا کن
نظر بر مادر نور خدا کن
بیاد مادر پنج تا دلیران
بیاد مادران کل ایران
بفکر دختران جان به لب باش
بفکر هر جوان حق طلب باش
جوان بی دفاع زیر تیغش
که از کشتن نمیدارد دریغش
بیاد چشمها و اشک باوان
گره خورد اشک او با اشک آبان
بفکر پینه دست پدر باش!
بفکر چشمهای پشت در باش!
میران قهرمانی نامی از بلوچستان معروف بوده هم در شجاعت، درایت و کاردانی ، خواهر زاده سردار آنوقت در بلوچستان میر چاکر فرزند شیحک
بانلی مادر میران هم ضربل مثل در بلوچها در شجاعت، از جمله اینکه ایشان سردار سپاه در یکی از جنگهای بلوچها با دهلی بوده
مادر بهیه هر چهارتا چشمبدهای امجد، ماجد، حسین و امین را که موقع اعدام بر چشمها شان بوده نگهداری کرد تا از دنیا ودا گفت.
آرمان مبارکی از بلوچستان
آپریل ۲۰۲۳ استکهلم
Comments